مجید مشیدی می توان می توان پنجره را گشود آسمان آبی را دید می توان گل را لمس کرد و با شبنم ها به طراوت…
مجید مشیدی بگذر با تو باشم تو مهربانی و سعادتی، تو لطف و عنایتی بگذار با تو باشم ، بگذار با تو باشم تو زندگیم…
مجید مشیدی پرواز خواهم کرد زیر آسمان کبود لحظات زندگی گذرانی پر از حادثه یادگار دوران خاطره های فراموش نشدنی از نرسیدن ها و باز …
مجید مشیدی بیهودگی در فضای غبار آلود شهر با انسانهائی سرشار از رنگ و زنگ با درونی پر از وحشت از اربابان با قلبی پر…
مجید مشیدی رستاخیز رهائی (“سرودی برای مردم بم و تمام ایران“) طنین افکند ناقوس مرگ! زمین لرزید، شهر ویران شد وطن ویرانم، نه امروز بلکه…
مجید مشیدی دو باره پیمان ببندیم عطر آگین گلها و شکوفه های بهاری در تبعید، احساس را دوباره در من زنده می کند اضطراب تکراری…
مجید مشیدی رهگذر آهای، ای رهگذر تنها که در مسیر باد می روی خبری داری، سیل جاری شد بهار و قلب ها را با خود…
مجید مشیدی تبعید بخاطر دوری از وطنم سالهاست که غم پیوسته همراه من است چگونه می توانم، از این تبعید غم انگیز ، گریخت؟ نیک…
مجید مشیدی در خلوت روشن با تو گريستم براي خاطر زندگان ، و در گورستان تاريك با تو خوانده ام زيباترين سرودها را زيرا مردگان…
مجید مشیدی هر روز شاهديم كه بنا به دلايل مختلف توده عظيم انسانها كشورهاي خود را ترك كرده و در آرزوي رسيدن به آرامش و…