زیستن واژه های فجیع هنگامی که دستها ترک دارند و نگاهها حفره واژه ها را به تمسخر می گیرم آنگاه که چشمان تو دورغ می…
با صدای خنده خویش خواب زیبای پرنده ای کوچک را آشفته می سازیم با هم می گوئیم فردا از آن ماست بی آنکه بدانیم از…
در نگاهم راز پیوند پنهان در پس گسستن هاست و خاموش ترانه ای در چنبره ، خفته هشیاری چشمان بسته ، لبان خاموش سرشار از…
فردا دوباره به خانه باز خواهم گشت برای دیدنت مادر می دانم که تو نیز در انتظاری خواهم رفت به خانه آنجایی که بوی تو…
دیروز در کوچه های غربت مرگ به سراغم آمد مرگ که پایان گذر از دنیائی خاکی ست و یقین دارم تولدی دو باره ست ولی…
زمانی ، پرواز کلاغان سیاه و لاشخوارن مرده خوار در آسمان آبی نشانه ی وداع یک جان با هستی و سلام با نیستی بود .…
می نشاند به دل تیره ، شب خط دراز تک شهابی که رها گشته ز بند می شکوفد به دل مرغ اسیر وصل بهار می…
در ترانه بودن تلاطم كلام عشق رمز زیستن است آنچنانکه ترنم باران آرامبخش خاطر خاک و جوانه ها را شو ق به رویش در پرواز…
با من از هیجان طوفان می گوید آنکه مرغ کلامش دیری است بر آشیان سکوت نشسته با من از تصنیف بهار یا ترانه ، باران…
خیل سیاه پوشان در راه با لبخندی خشکیده بر لب به سوگ خویش نشسته تابوت نه ، گهواره ای بر دوش می کشند می پرسم…