با من از هیجان طوفان می گوید
آنکه مرغ کلامش
دیری است بر آشیان سکوت نشسته
با من از تصنیف بهار
یا ترانه ، باران می گوید
آنکه صدایش
خش خش خشک پائیزی است
جز دشنه ای درانتظار
در نگاهش
یا شراره ای از گناه
نمی یابم
من اما ،
بر عصمت دستان نحیفم
و باور صادق خیانت دیده ام
نقش شکسته بسته ای
از رنج سالیان درد را
بر دوش می کشم .