فهرست بستن

شرم

من کلام دوستی را در چشمان خویش

فریاد می کنم

بی آنکه امیدی

به محبت ،

از کسی داشته باشم

چاووش

ترانه

من نیست

به یاس نمی خوانم

یاس را در اعماق خویش مدفون کرده ام

آیا

پرواز کبوتری بر این آشیان ویران

یا رستن گلی در باغچه

نوید پایان زمستان نیست ؟

من از هذیانهای تب آلود

بیزارم

راه رفتن کودکی نو سال

زیبایی لبخند مرا

شگفته می سازد

از کلام های بی فرجام

و از شعر های بی انتها

بیزارم

کلام را در خستگی دستانم

احساس می کنم

و آواز را در هیاهوی درد

می خوانم

می خواهم شعر مرا بخوانی

و می دانم

لبالب از شعرهای ناخوانده ای

با تو می خواهم از حقیقت بگویم

از واقعیت ها

با زبان شعر

در نگاهت می خوانم که می گوئی

حقایق را با شعر گفتن

دردها را در کلمات گنگ

گم کردن است

شرم را با شعر

اما من

می پوشانم .