ما از هیجان وحشی یک سکوت
از بادها و موج ها
سخن
ابرها و باران
خاک و سبزه
با نگاه های خاک خورده می گوئیم
در تلاطم رویاهای پراضطراب
کسی از دور دست می آید
بی صدای گام
و
بی سایه
در آفتاب نیمروز
سخن از کاج های سرزمین
خویش
مي گويد
و
دستانش را
می گشاید
و ما را به سر زمین خویش می خواند
و ما همچنان در هیجان وحشی باد سکوت
با نگاه های خاک خورده
به دستانش می نگریم .