به هنگام پرواز خیالش در هفت شهر عشق تنها با جرعه ای شراب مرا به صلیب می خواند . گوئی نمی داند که من سال…
من مردی را به خاطر هیجان هماغوشی با همسرش یا دختری را به خاطر پاسخ « نه » نکشته ام به صورت دختری اسید نپاشیدم…
از خاکهای تفتیده این کوچه های تنگ با پاهائی تاول زده عبور می کنیم بی آنکه درد را در جان خویش احساس کنیم آه ،…
خاطر مردگان آسوده ، همواره بر دو راهی مرگ و زندگی زندگی را برگزیده و در مرگ از آنان پیشی جسته ایم ما در خاطر…
زیستن واژه های فجیع هنگامی که دستها ترک دارند و نگاهها حفره واژه ها را به تمسخر می گیرم آنگاه که چشمان تو دورغ می…
با صدای خنده خویش خواب زیبای پرنده ای کوچک را آشفته می سازیم با هم می گوئیم فردا از آن ماست بی آنکه بدانیم از…
در نگاهم راز پیوند پنهان در پس گسستن هاست و خاموش ترانه ای در چنبره ، خفته هشیاری چشمان بسته ، لبان خاموش سرشار از…
فردا دوباره به خانه باز خواهم گشت برای دیدنت مادر می دانم که تو نیز در انتظاری خواهم رفت به خانه آنجایی که بوی تو…
دیروز در کوچه های غربت مرگ به سراغم آمد مرگ که پایان گذر از دنیائی خاکی ست و یقین دارم تولدی دو باره ست ولی…
زمانی ، پرواز کلاغان سیاه و لاشخوارن مرده خوار در آسمان آبی نشانه ی وداع یک جان با هستی و سلام با نیستی بود .…