مجید مشیدی
رهگذر
آهای، ای رهگذر تنها
که در مسیر باد می روی
خبری داری، سیل جاری شد
بهار و قلب ها را با خود برد
بر جا گذاشت، انبوهی از لاشخوران انسان نما
رهگذر تنها ، در مسیر باد
زیر لب
انقلاب را نجوا می کرد
” انقلاب را دو باره باید آموخت .”
رهگذرتنها نجوا می کرد:
چشمهای غمگین و چهرهء پر درد مردم
قلب پر از کینه و نفرت مردم
از انسانهای سالوس و ریاکار
دستهای پینه بسته کارگران
خصم با ارادهء زحمتکشان
برگ های سیاه تاریخ را پاره می کنند.
بگذار ، بگذار انقلاب مانند باران زیبا ببارد
بشوید، هر لکه ای سیاه و سالوس را انقلاب را دوباره باید آموخت