فهرست بستن

مردم

آنجا که آسمان لب بر لب زمین نهاده است

خورشید شرمگینانه

خود را پنهان می سازد

و پرندگان

امواج ترانه های خویش را

آرام می سازند

تا در این خلوت همواره

عشق معنای جاودان خویش را

بازیابد

اندیشه ، باغی سرسبز

در این شوره زار پهناور

امید قایقی بی بادبان و فرسوده

در تلاطم دریای طوفانی است

در حنجره خسته ام امشب

فریادی است که سکوت

درونم را می شکند

و از تراوش اشکم

بر دفتر شعر

شاید

فریاد خویش را در پژواک صداهائی ناهمگون

جاری کرده باشم

می اندیشم

مرگ قطره قطره ام ، شاید

رودی بر بستر تشنه،

رستنگاهم باشد

ای کاش دردم را

می توانستم

برای لحظه ای

تنها لحظه ای

با تنها کلامی تا حرفی

که گونه ای را از شرم

سرخ سازد

بازگویم

کاش بر سنگینی لبانم

پایانی بود

تا قلم راشکسته و

فریاد می زدم

از رنج هماره ، مردم

سخن می گفتم

میخواهیم پوست از تنم

برگیرم

تا عریان عریان شوم

و خویشتن را بازشناسم

آنگونه که هستم

و آنگونه که میشناسندم.