فهرست بستن

زندگی در بهت


می نشاند به دل تیره ، شب خط دراز

تک شهابی که رها گشته ز بند

می شکوفد به دل مرغ اسیر

وصل بهار

می زند بر در و دیوار قفس ، هر دم پر وبال

لیک

نیست کسی تا رهائیش دهد

از غم این،

پولاد حصار

و کسی د رپس خانه ی مخروبه ی دل می گوید :

محرم راز

کو نگاهی که نکاحی به شکنجش فکند


کو سرابی که دو چشم به ترش در نگرد

هرم گرم نفس تیره ی شب

گر بخواهد که بماند

سحرم روشن خود را به سرش در شکند

آب آرام و زبان بسته به کام ،

پر گیسوی مه

فرو ریخته از بام

آب اما نقش او را به دل خویش زده است

نقش چشمانی که برد خواب از سر

به نقش می گوید

زندگانی در بهت به تک بعد جهان می نگرند

به درآور گوشوار تنهائی و تردید

و به قعر نگهم بسپارش

و من از آن صدف کرده نهان

در آبی به تو خواهم داد

اما به دلم ، تردید همانا پایاست .